پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژانویه, ۲۰۲۲

زندگی در حکومت طالبان ، روزهای سیاهی است چون شبهای تاریک !

 شب بارانی بود و همه جا تاریک و سکوت ، تنها صدای شر شر باران اندکی از سکوت اینجا کاسته بود . ابر سیاه روی آسمان را پوشانیده بود و ستاره ها نیز در آسمان دیده نمیشد . حدود یک هفته میشد که آسمان خشم اش را به زمین فرو میریخت ، گویا آسمان نیز  قهر کرده باشد . من با خانواده ام دور هم نشسته بودیم و هر کدام حکایت های از روز های دشوار حکومت طالبان میکردیم . لحظه ای بود که پدرم از یکی از دوستانش تماسی دریافت کرد و این تماس حامل یک پیام خوش بود . او در یکی از روستا های ولایت بلخ زندگی میکرد و از پدرم برای شرکت  در محفل عروسی پسرش دعوت کرد . من و خانواده ام قبلا در آن روستا زندگی میکردیم و دوران کودکی ام را در آنجا گذراندم . هر چند که  پدر و برادرانم تصمیم رفتن به عروسی را نداشتند و من با اصرار زیاد توانستم پدرم را قانع بسازم تا فردا به عروسی برویم. من  از رفتن به عروسی در  حکومت طالبان  خاطره ای خوبی  نداشتم و تنها رفتن به زادگاهم شور رفتن به عروسی را به من تازه کرده بود  ، چون من آنجا دوستان زیادی از دوران کودکی ام دارم و با خود گفتم ،  به بهانه ا...

روزهای سیاه چون شب های تاریک !

 حدود پنج ماه از تصرف افغانستان بدست طالبان میگذرد ، گرچه این روزها دشوار است  و سیاهی این روز ها به تاریکی شب میماند .اما در  این مدت،  سعی کرده ام خودم را به نشستن در پستوی خانه عادت بدهم  و این حقیقت تلخ را که از سوی مرد سالاران  و زن ستیزان  برای من و هم نسلانم  به عنوان اولین و آخرین حق در نظر گرفته شده است قبول نمایم   ، " نشستن در پستوی خانه و محکوم به سکوت در برابر هر نوع ظلم و بی عدالتی ، چون من از جنس زنم و این است حق من " ، اما گاهی از این همه لجن های جاری خیلی خسته میشوم و میخواهم  همه تر س و اضطراب ام کنار بگذارم  و درد این ظلم و بی عدالتی را فریاد بزنم تا حقی را که به عنوان یک انسان دارم بدست بیاورم ، اما نه ... چون من و هم نسلانم در یک محیط مردسالار زندگی میکنیم ، مردانی که حضور زنان را در اجتماع گناه و بی غیرتی مردان خانواده میداند و همواره صدای عدالت خواهی زنان را با گلوله و خشونت پاسخ میدهد . مادرم زن کُهن  سالی است ، او بار ها حکایت های تلخی از سر گذشت  زندگی زنان زیادی کرده است و از اینکه خودش نیز...

تصویری که ، چون کابوس تلخ در ذهنم برای همیشه باقی خواهد ماند !

روز یک شنبه  ،21  دسمبر ، با تفاوت که فصل  زمستان است،  هوای مزار شریف نُرمال و ابری بود و بوی خوشایندی باد را حس میکردم . اما این زیبایی فضا را فقط میتوان از پُشت پنجره تماشا کرد و برای استشمام بوی مطبوع این فضا تنها میتوان کنار پنجره نشست . در حالیکه کنار پنجره نشسته بودم و خودم را در دل سکوت سنجاق کرده بودم ، مادرم کنارم آمد . به مادرم گفتم ، چی میشد که این حق را میداشتیم تا این چنین فضای زیبا را  در بیرون از خانه و در یک مکان تفریحی سپری می نمودیم ؟  مادرم از شنیدن این حرفم غم بزرگی به چشمانش متموج شد و برایم گفت ، اگر فردا چنین فضای بود حتما تورا به تفریح میبرم. فردای آن روز ، دوشنبه 22  دسمبر ، اتفافا هوا همانند روز گذشته دل انگیز بود .بعد از خوردن صبحانه مادرم برایم گفت آماده شوم تا به تفریح برویم . من با شادمانی و بی آنکه دلهره و ترس از طالبان را به یاد بیاورم آماده شدم . با مادرم راهی شهر شدیم ، شهر همچنان خسته و غمگین و فرو رفته در دل سکوت بود . آنچه که بیشتر به چشم میخورد نیروی های طالب مجهز به اسلحه ها  و آن نگاه های ضد زن بود . حدود چ...

طالبان ، کابوس تلخ کودکی من است .

 بیست سال قبل ، زمانیکه طالبان افغانستان را به تصرف خود در آورده بود ، من حدود پنج سال سن داشتم . من و خانواده ام در یکی از روستا های ولایت بلخ زندگی میکردیم . آن زمان من در دنیایی کودکانه ام بودم و با اندک امکانات که وجود داشت برایم بازیچه میساختم ، و به تنها گودیگکی که از ترکیب چوپ و تکه های رنگه ساخته بودم فکر میکردم تا مبادا کسی به آن آسیب برساند . روستای ما خوش آب و هوا است و یک رودخانه نسبتا کوچک دارد که محل بود و باش ما در آن روخانه نزدیک بود . من و بقیه دختران هم سن و سالم در آنجا میرفتیم در کنار رودخانه به دلمشغولی های کودکانه مان بودیم . آن زمان نیز ظلم و خشونت های زیادی علیه زنان وجود داشت و اما من از اینکه از جنس زن بودم داشتم خودم را به سکوت آماده میساختم ، زیرا درک کرده بودم که دنیایی یک زن زمانی زیبا میشود که در مقابل حکم مردسالاری سکوت کند و سر تعظیم خم کند . در کنار این همه ناباسامانی های که داشت کم‌کم دنیایی کودکانه ام را تخریب میکرد ، یک روز شورشی میان روستای ما بر پا شد ، چند لحظه فکر کردم و با خود گفتم شاید همسایه ما زنش را لت و کوب کرده باشد . ما یک همسایه داش...

حکایت تلخ شهادت زینب عبداللهی . گرفته شده از سایت روزنامه صبح کابل

تصویر
  خبرها خط اول گزارش سیاست جهان ویدیو زنان جامعه گفت‌وگو ستون‌ها آرشیو ستون‌ها پی دی اف تراژدی‌ پس از شادی؛ زینب چگونه کشته شد؟ محمدسمیع، شوهر خواهر زینب و راننده‌ی است که زینب و شش همراه‌اش را از محفل عروسی به سمت خانه می‌برد. او، می‌گوید که با اشاره‌ی طالبان در منطقه‌ی گولایی مهتاب‌قلعه‌ی دشت برچی، توقف می‌کند. به گفته‌ی او، طالبان، موترش را بازرسی کرده و اجازه می‌دهد که حرکت کند؛ اما چند متر دور نمی‌شود که طالبی موترش را به رگبار می‌بندد. روح‌الله طاهری 15 ژانویه 2022 | 4 دقیقه کابل شب‌های زیبایی دارد. نورافکن‌های جوراجورِ سالن‌های عروسی، شب‌های این شهر را دل‌نشین‌تر کرده است. درون این شهر اما، قصه‌های متفاوتی دارد؛ قصه‌هایی که با غصه‌های پدران و مادران هم‌راه است. آمده‌ام تا به پای قصه‌ی خانواده‌‌ای بنشینم که در یکی از همین شب‌ها، غصه‌‌ای بر زندگی‌شان غلبه کرده که تا ابد دامن شان را رها نمی‌کند. نادرعلی، پدر این خانواده‌، پیرمردی است که یک عمر با مشکل‌های گوناگون روزگار کمر داده؛ اما اکنون از دست‌رفتن دختر جوانش، کمرش را شکسته است. او، از دخترش- زینب- می‌گوید؛ از دختری که با چه...

ورود بدون «محرم» دانشجویان دختر به دانشگاه بلخ ممنوع است

تصویر
    انتشار:   پنج دانشگاه بلخ ممنوع است با آن‌که طالبان از شروع مجدد دانشگاه های دولتی در آینده نزدیک خبر می‌دهند؛ اما شماری از دانشجویان دختر در بلخ می گویند که برای گرفتن اسناد و کارهای اداری به دانشگاه رفته اند؛ اما طالبان به آنان اجازه ورود به دانشگاه را نداده و گفته اند که باید با «محرم» شان بیایند.  .به نقل از خبرگزاری صدای افغان اوا  مزار شریف: گل‌جان از دانشجویان  دانشگاه بلخ، امروز پنجشنبه، ۲۳ جدی به آوا گفت: برای گرفتن فرم تبدیلی به دانشگاه بلخ رفتم؛ اما طالبان اجازه ورود ندادند. وی افزود که با حجاب کامل به دانشگاه رفته بوده؛ اما طالبان گفته اند که بدون محرم اجازه ورود ندارد. گل جان تصریح کرد که پدرش خانه نیست، با مادرش نیز به دانشگاه رفته اند؛ اما طالبان بازهم اجازه ورود به آنان ندادند و گفتند که باید یک محرم مرد با آنان باشد. این دانشجو گفت که یک هفته تلاش کرده تا فرم تبدیلی بگیرد؛ اما دانشگاه مرکزی و جدید بلخ اجازه ورود به او نداده اند. دانشجویان دختر در بلخ نگران اند که آیا با این قیودات، دیگر موفق به ادامه تحصیل خواهند شد یا خیر. این در حالی ...

تصویری که چون کابوس تلخ ، برای همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند !

 تصویری که چون کابوس تلخ ، برای همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند ! روز یک شنبه  ،21  دسامبر ، با تفاوت که فصل  زمستان است،  هوای مزار شریف نرمال  و ابری بود و بوی خوش  باد را حس میکردم  . اما این زیبایی فضا را فقط میتوان از پُشت پنجره تماشا کرد و برای استشمام بوی مطبوع این فضا تنها میتوان کنار پنجره نشست . در حالیکه کنار پنجره نشسته بودم و خودم را در دل سکوت سنجاق کرده بودم ، مادرم کنارم آمد . به مادرم گفتم ، چی میشد که این حق را میداشتیم تا این چنین فضای زیبا را  در بیرون از خانه و در یک مکان تفریحی سپری می نمودیم ؟  مادرم از شنیدن این حرفم غم بزرگی به چشمانش متموج شد و برایم گفت ، اگر فردا چنین فضای بود حتما تورا به تفریح میبرم. فردای آن روز ، دوشنبه 22  دسمبر ، اتفافا هوا همانند روز گذشته دل انگیز بود .بعد از خوردن صبحانه مادرم برایم گفت آماده شوم تا به تفریح برویم . من با شادمانی و بی آنکه دلهره و ترس از طالبان را به یاد بیاورم آماده شدم . با مادرم راهی شهر شدیم ، شهر همچنان خسته و غمگین و فرو رفته در دل سکوت بود . آنچه که بیشتر به...