یک مرز، دو جهان: زن بودن در آن‌سو آزادی، در اینسو اسارت

ما با تاجیکستان هم‌مرزیم، و نه‌تنها مرزهای جغرافیایی، بلکه تار و پود فرهنگ، زبان و رسوم نیز ما را به هم پیوند داده است. اما این مرز، تنها خطی روی نقشه نیست؛ بلکه به دیواری بدل شده که زندگی زنان را در دو سوی خود، به دو واقعیت کاملاً متفاوت تقسیم کرده است. در تاجیکستان، زنان آزادانه در جامعه حضور دارند. آنان با موهای باز، در برابر دوربین‌ها سخنرانی می‌کنند، در صف نخست کنفرانس‌ها می‌نشینند، و بی‌هراس در خیابان‌ها قدم می‌زنند. برایشان درس خواندن، کار کردن، و در تصمیمات بزرگ زندگی نقش داشتن، حق مسلم و طبیعی است، نه یک آرزوی دور از دسترس. آن‌ها هر روز صبح که از خانه بیرون می‌آیند، می‌دانند که جایگاهشان در جامعه محفوظ است و صدایشان شنیده می‌شود. اما در آن‌ سوی این مرز، در سرزمین افغانستان، زنان سرنوشتی تلخ و تاریک را تجربه می‌کنند. اینجا، خانه برای بسیاری از زنان نه امنیتی برای آرامش، بلکه قفسی برای خاموشی است. زندگی در پستوی خانه، در پس پرده‌ها، دور از چشم جامعه، برایشان نه یک انتخاب، بلکه یک اجبار است. زنان این سرزمین نه در خیابان‌ها، نه در دانشگاه‌ها، و نه در صحنه‌های تصمیم‌گیری دیده می‌شوند؛ گویی نیمی از جمعیت کشور را از زندگی حذف کرده‌اند. گاهی این تاریکی چنان بر سینه‌هایشان سنگینی می‌کند که نفس کشیدن دشوار می‌شود. گاهی صبرشان، به باری طاقت‌فرسا بر دوششان بدل می‌شود، بغضی که گلویشان را می‌فشارد و راهی برای رهایی ندارد. و گاه، وقتی تمام درها بسته می‌شود، وقتی همه امیدها فرو می‌ریزد، آخرین پناهگاهشان، تنها دار و طنابی است که از سقف آویخته شده است... این مرز، اگرچه میان دو کشور کشیده شده، اما در حقیقت، مرز میان آزادی و اسارت، زندگی و خاموشی، امید و ناامیدی است. و این پرسش دردناک همچنان باقی است: چرا زن بودن، در یک‌سو به معنای زیستن است، و در سوی دیگر، به معنای محو شدن؟

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

افغانستان در زنجیر جهل؛ وقتی طالبان با آگاهی می‌جنگند

درد مشترک، صدای خاموش ما