پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۲۴

درد و امید یک دختر در سر زمین بسته ها

تصویر
وقتی دروازه‌های دانشگاه به روی دختران بسته شد، انگار تمام دنیایم فرو ریخت. من که همیشه رؤیای داکتر شدن را در سر می‌پروراندم، امروز خود را در میان دیواری از تاریکی و ناامیدی می‌بینم. از همان کودکی، رؤیاهای بزرگی در ذهن داشتم. همیشه می‌خواستم یک داکتر شوم، داکتری که در لباس سفیدش به دیگران کمک کند، جان انسان‌ها را نجات دهد و در خدمت مردم باشد. اما وقتی طالبان دانشگاه‌ها را به روی دختران بستند، گویی تمام درهای موفقیت به روی من بسته شد. صدایم خاموش شد، رؤیاهایم به خاک نشست و انگار دست‌هایم به زنجیر کشیده شده بود. اما من نمی‌توانستم تسلیم شوم. به هیچ‌وجه نمی‌خواستم که این ظلم، تمام امیدهایم را از من بگیرد. در حالی که تمام درهای اصلی به روی من بسته بود، تنها یک راه برای ادامه دادن باقی مانده بود: انستیتوت قابله‌گی. خودم را قانع کردم که اگر نمی‌توانم داکتر شوم، حداقل می‌توانم قابله شوم. قابله‌گی، جایی بود که می‌توانستم به زنان کمک کنم، به مادران و نوزادانی که به کمک نیاز دارند، جانشان را نجات دهم. این آخرین روزنه امید من بود، روزنه‌ای که در دل تاریکی می‌درخشید. همه‌چیز را دوباره شروع ک...