دستی بر لب پرتگاه

گروهی می‌دوند و برخی نا توان بر زمین می‌افتند برخی نیز چشم می‌بندند و برخی ها پیشانی بر خاک میگذارند در آسمان نیز جنگی بزرگیست ابر های سیاه در هم فرو می‌ریزد و غرش پی در پی و سپس برقی از دل شکسته‌‌ی آسمان می‌جهد بوی خون و خاک درهم می آمیزد ما میان دود و آتش می‌دویم اما خسته‌ایم از این همه دویدن و نرسیدن های بیهوده از این همه جست‌و جوی بیهوده دستی بر لب پرتگاه به دنبال ریسمان نجات می‌گردیم اما تنها هوا را چنگ می‌زنیم و هیچ نمی یابیم ریشه‌ی امید های مان پاره شده و کاخ آرزو های مان فرو ریخته است

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

افغانستان در زنجیر جهل؛ وقتی طالبان با آگاهی می‌جنگند

درد مشترک، صدای خاموش ما

صندوق رویا های سوخته؛ سر نوشت دانشجویان دختر در افغانستان