در شریعت طالبان، کودکان پسر، برای زنان نامحرم اند




روز چهار شنبه نهم  فبروری، علی‌رغم این‌که زمستان است و باد سردی می‌وزید، هوای شهر مزار شریف آفتابی بود

این روز ها،  من سعی می‌کنم برای کنار آمدن با اختناق و وحشت حاکم در افغانستان که دارد دنیایی دخترانه‌ام را نابود کرده است، ذهنم را درگیر چیز های عجیب و غریب نمایم.

تنها چیزی که در دسترس دارم کتاب‌هایی است که در گذشته نیز آنان را مطالعه کرده‌ام و برای اینکه درد و غم این فضای مردانه و ضد زن بیشتر گریبان‌ام را نگیرد ، به کتاب و نوشتن پناه می‌برم. خانواده  من  بیشتر مردانه است و برادرانم که در یک محیط مردسالار بزرگ شده اند کمتر دنیایی یک دختر را درک می‌کند. آنان همیشه از من می‌خواهند که فقط در خانه باشم. حقیقت تلخ زندگی این روزهایم این است که فکر می‌کنم، تبلیغ طالبان در شش ماه گذشته در مورد زنان، روی ذهن بسیاری از مردان، از جمله برادران من تاثیر منفی گذاشته است. آنان به بسیاری از سخنان طالبان، از جمله اعمال محدودیت‌ها بر زندگی زنان، با طالبان موافق اند. از چیزی که می‌ترسیدم، حالا در داخل خانه ام اتفاق افتاده است.

یادم می آید که قبل از مسلط شدن طالبان در افغانستان،  روز های چهار شنبه را با استفاده از فرصت،  با دوستانم در باغ زیارتگاه بزرگ شهر سپری میکردیم، چون از زمان های گذشته همین رسم و رواج مردم مزار شریف  است که چهار شنبه روز خاصی است برای گذراندن در زیارتگاه حضرت علی  و این ممکن که یک عقیده دینی باشد که از گذشته ها برای‌مان میراث مانده است، اما هر‌چه بود‌‌‌ من چهار شنبه ها را دوست داشتم.

پیش از سلطه طالبان، چهارشنبه‌ها، مردمان زیادی با خانواده های شان آنجا می‌آمدند و آن فضا که پُر از زنان ، مردان و کودکان بودند حس خوبی به من میداد. حس زندگی و زنده بودن. حس بودن کنار دیگران و تعلق به یک شهر خوب و با صفا.

وقتی در مورد گذشته های نه چندان دور  فکر میکنم فضا برایم تاریک و خسته کننده می‌شود و با خود می‌گویم، در دام هیولا هایی افتادیم که جز قتل و کشتار چیزی نمی‌داند و زن را موجود بی ارزشی می‌پندارند که فقط زیبنده‌ی نشستن در پستوی خانه است.

نهم فبروری نیز روز آفتابی بود و چهارشنبه. باغ زیارتگاه حضرت علی بر خلاف روزهای گذشته پُر ازدحام بود. پس از مسلط شدن طالبان این اولین باری بود که چنین فضای پر از آدم را در این شهر میدیدم. زنان و دختران زیادی در اطراف زیارتگاه گشت‌وگذار می‌کردند، گویا همه آنها دلتنگی های را در صحن باغ زیارتگاه رها میکنند. در شهر مزارشریف، زنان تنها چهارشنبه ها حق ورود به باغ و زیارتگاه حضرت علی را دارند.

ورود مرد ها، در روز های چهارشنبه به صحن باغ و زیارتگاه علی ممنوع است، اما پلیس طالبان کودکان پسر را نیز که دستفروش اند و بادکنک می‌فروشند، از ورود به داخل باغ و زیارتگاه، به دلیل حضور زنان ممنوع کرد. کودکانی را دیدم که با هیجان و در حالی که بادکنک‌های شان را تکان میدادند، وارد باغ زیارتگاه شدند تا مشتری پیدا کنند، اما پلیس طالبان، آنان را با لت و کوب از باغ خارج کردند. 

من شاهد بودم که یک پلیس طالبان، به کودکان پسر گفت: « شما به زنانی که در اینجا می‌آیند نا محرم هستید و این یک گناهی  بزرگی است که یک نا محرم به زنان چیزی بفروشند  و یا با آنان حرف بزند.» 

آن کودکان که برای تامین نیاز های خانواده‌های شان در جاده‌ها کار می‌کنند،  با نا امیدی و وحشت، از باغ زیارتگاه خارج شدند. در حالی که به بادکنک‌های نارنجی کودکان خیره شده بودم، با خودم فکر کردم، وقتی کودکان پسر، برای ما زنان نامحرم اند و حق صحبت با ما را ندارند، کدام شریعت، به طالبان این حق را داده است که زنان را زندانی کنند، در حالی که هیچ پلیس زن در صفوف این گروه وجود ندارد؟

این کدام شریعت است که طالبان را در این مسیر هدایت کرده است تا خود شان محرم همه زنان افغانستان تصور کنند، اما به کودکان کارگر، اجازه ندهند با زنان صحبت کنند؟

هیچ کس به من پاسخ نمی‌دهد، چون مطرح کردن این پرسش در جامعه‌ای من، ضدیت با طالبان که خودشان را سربازان مجانی خدا تصور می‌کنند، تلقی می‌شود. 

زیوا


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

افغانستان در زنجیر جهل؛ وقتی طالبان با آگاهی می‌جنگند

درد مشترک، صدای خاموش ما

صندوق رویا های سوخته؛ سر نوشت دانشجویان دختر در افغانستان