صندوق رویا های سوخته؛ سر نوشت دانشجویان دختر در افغانستان
ساره، دختری ۲۶ ساله و دانشجوی طب، از رنجی میگوید که پس از ممنوعیت تحصیل برای دختران، روز و شبش را تلخ کرده است. او اکنون در خانه، از دیدگان مردم دور و در تنهایی، با دردهای بسیار میجنگد. ساره با لحنی اندوهگین، دل پردردش را باز میکند: "دانشگاه همه چیز من بود. از کودکی رویای داکتر شدن را در سر میپروراندم. میخواستم به مردم محروم و دورافتاده روستاهای افغانستان کمک کنم؛ دانشگاه تنها جایی بود که به من اجازه میداد تا این رؤیا را عملی کنم. هر شب، وقتی سرم را روی بالش میگذاشتم، با خودم فکر میکردم که صبح دوباره بیدار شوم، بیک کتابهایم را بردارم و به کلاس بروم. از دید من، آن کلاسها و درسها، مسیر روشنی به آیندهای پر از امید بودند. همیشه بیک کتابهایم را صندوق رؤیاهایم مینامیدم، پر از کتابهایی که هر کدامشان برایم دری به دنیایی جدید میگشودند. هیچگاه از درس خواندن خسته نمیشدم. هر شب تا دیر وقت در سکوت خانه به مطالعه میپرداختم، حتی وقتی همه در خواب بودند. برای من، رسیدن به این هدف، همانند نفس کشیدن بود. در خیال خود، لباس سفید دکتری را به تن میکردم و با لبخن...