آیا ما درختان ارواحایم ؟؟
حالا ترس ما را از درون میخورد. هر روز چشمانم چیز های را میبیند که ذهنم قادر به درک آن نیست. در دهانم طعم گرد و خاک و سنگ را حس میکنم. افکارم به افکار بیشتری تقسیم و خرد شده است. قلبم مانند مشتی نا مطمئن محکم بسته و باز میشود. در سر زمینی آشوب زدهای که تردید و خون ریزی احاطهاش کرده است نفس میکشیم.در سر زمینی که ابر قدرت هایش تیزترین میخ ها را در بدنمان فرو میبرد تا تن بیمار مان بیشتر احساس درد کند. این درد را نیز در سکوت تحمل میکنیم، گویا ما درختان ارواح باشیم.گذشت سالها و تحمل رنج ها خطوط های را بر چهره جوان من و همنسلانم ترسیم کرده است. هر روز بخشی از بدنمان را از دست میدهیم. اما بر خلاف درختان که دوباره برگ میدهد، ما چیز های را که از دست دادهایم نمیتوانیم دوباره به دست آوریم.رسیدن بهار و جوانه زدن برای ما در کار نیست. چیزی را که امروز از دست میدهیم تا ابد از دست دادهایم