پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۲۳

کمپاین همیاری و همکاری برای تحصیل و آموزش دختران

تصویر
نزدیک به دو سال از بسته شدن مکاتب دخترانه در افغانستان می‌گذرد. حکومت فعلی افغانستان، دلیل اصلی این موضوع را تقلید از فرهنگ غرب و عدم توافق خانواده‌های افغان، مبنی بر ادامه تحصیل دختران‌شان می‌داند. ما در حکومت قبلی به‌طور تقریبی، هشت میلیون متعلم داشتیم؛ به این معنا که تقریباً هشت میلیون خانواده در افغانستان معتقد به حق آموزش دختران و پسران‌شان بوده‌اند. ما به دنبال راهی هستیم تا ثابت کنیم اکثریت مردم شریف افغانستان خواهان بازگشایی مکاتب و دانشگاه‌های دخترانه و موافقِ تحصیل و آموزش دختران هستند. برای حصول این امر، راه‌هایی مانند اخذ پیام صوتی از هم‌وطنان و جمع‌آوری امضا برای داشتن آماری دقیق از تعداد موافقین رفتن دختران به مکتب در نظر گرفته خواهد شد. هدف ما این است که با در دست‌ داشتن آمار، به جهانیان نشان بدهیم که مردم افغانستان مردمِ بیست ‌سال قبل نیستند و توانایی صدا بلند کردن برای ارزش‌ها و حقوق خود را دارند. این‌بار از تمام مردم افغانستان می‌خواهیم که برای حق تحصیل دختران‌ دادخواهی کرده و این سکوت دوساله را بشکنند. از همه‌ی دوستانی که به انسانیت باور دارند استدعا می‌نماییم ...

«دختر بیماری که در زندان خانگی شکنجه می‌شود »

تصویر
او قد بلند و چشمان خرمایی دارد؛ اما رنگ واقعی جلدش را آفتاب سوزان و سردی‌های طاقت‌فرسای زمستان، از او گرفته است؛ همه‌ی شب‌وروزش را در اتاقی مخروبه می‌گذراند و سهم او از اسباب آسایش، تکه‌چوبی است که جای بالش زیر سرش می‌گذارد و پارچه‌ای نان که خانواده‌اش به او می‌دهند تا به ع ذاب بودنش دوام دهد. بادام، دختر ۲۹ساله‌ی مبتلا به بیماری عصبی که نیمی از عمرش را در قفس گذرانده، به گفته‌ی مادرش، نزدیک به سه سال داشته که از گهواره‌اش به زمین افتاده و سرش زخم برداشته است. از آن به بعد، او دچار بیماری عصبی شده است. صبح زود یکی از روزها، مادر بادام هنگامی که مصروف پختن نان در تنور بوده، از برادر دوزاده‌ساله‌اش، می‌خواهد که مواظب بادام باشد؛ اما «او گاز دخترم را به شدت تاب داده بود، وقتی گاز را رها کرد، با شدت تاب‌خوردن به زمین افتیده بود. یک جیغ بلند زد؛ مه زود خوده پیشش رساندم، دیدم که روی زمین افتیده و چشمانش باز است‌؛ اما پلک نمی‌زد.» مادر بادام با عجله او را از زمین بلند می‌کند که متوجه می‌شود از سرش خون می‌آید و سپس دست‌پاچه، تکه‌ای سرش را می‌بندد تا خونش بند بیاید. مادر بادام می‌گوید...

«برای امتحان کانکور آمادگی می‌گرفتم؛ اما آرزویم فقط آرزو باقی ماند»

تصویر
این روزها وقتی در سطح شهر مزارشریف قدم می‌زنی، به تابلوی خیاطی‌های زنانه در شهر روبه‌رو می‌شوی که در آن نوشته است:«برای آموزش خیاطی شاگرد می‌پذیریم»؛ هر کارگاه خیاطی دختران زیادی را برای کارآموزی جذب کرده است. ظاهراً هر کدام از این دختران، هجده یا نوزده‌ساله و شماری هم خردتر از این استند. پیش از این که طالبان بر سرنوشت آن‌ها حاکم شود، همه در یک مسیر اما با هدف‌های جداگانه برای آینده‌ی شان در حرکت بودند؛ اما اکنون این دختران در یک مسیر و تنها برای یک هدف کوچک تلاش می‌کنند. با روی‌کارآمدن حکومت طالبان، مکتب‌ها در سراسر افغانستان به‌ روی دانش‌آموزان دختر بالاتر از صنف ششم بسته شد؛ اما بلخ از معدود ولایت‌هایی بود که در سال نخست حاکمیت طالبان، دختران بالاتر از صنف ششم اجازه‌ی رفتن به مکتب را داشتند. این وضعیت دیری نپایید و دانش‌آموزان دختر بالاتر از صنف ششم، در این ولایت نیز از رفتن به مکتب منع شدند. روزهای کسل‌کننده، یکی از پی دیگری می‌گذرد و چهره‌اش را که هر روز صبح در آیینه می‌بیند، از روز قبلش پژمرده‌تر و افسرده‌تر می‌نماید. به یاد ندارد، هیچ گاهی از تنهایی خوشش آمده باشد؛ اما این ...